روان شناسی

روان شناسی یادگیری،شیوه های مطالعه، مهندسی معکوس تست های کنکور

روان شناسی

روان شناسی یادگیری،شیوه های مطالعه، مهندسی معکوس تست های کنکور

پست مدرنیسم و دلالت های آن در تربیت دینی(1)

پست مدرنیسم و دلالت های آن در تربیت دینی(1)
 چکیده
 
 انسان، موضوع تربیت است و هرگونه طرحی در این زمینه مسبوق به نگاه انسان شناختی ویژه ای است. در این نگاه، تربیت، دین و انسان همواره ملازم یکدیگرند. با ظهور دیدگاه های جدید در حوزه ی موضوعات نظری و فلسفی، به ویژه در زمینه ی فلسفه ی تعلیم و تربیت، چالش هایی تازه پیش روی تربیت انسان، به خصوص در برابر تربیت از منظر دینی قرار داده است که از آن جمله، دیدگاه های مدرنیته و پست مدرنیته است. این دیدگاه ها با فرآیند جهانی شدن، توسعه یافته و تقویت شده است. این دیدگاه ها نتوانسته اند معنایی پایدار برای انسان بیافرینند و به آزادی و استغنای او کمک کنند. در نتیجه انسان را در اقیانوس بی کران نسبیت و کثرت گرایی رها می کنند. این مقاله فراتر از این دو دیدگاه، تربیت دینی را با ویژگی های آن مطرح کرده و بر اساس مفروض های بنیادی تربیت دینی از منظر اسلامی، همچون وحدت وجود، باطن گرایی و اصالت فطرت، جهانی استوار بر پایه ی امر قدسی تبیین کرده است.
 کلید واژه ها: تربیت دینی، مدرنیته، پست مدرنیسم، کثرت گرایی، نسبی گرایی.
 
مقدمه
 
 بحث ارتباط دین و تربیت، سابقه ی دیرینه و کهن دارد، تا آنجا که در اوضاع مطلوب، تقابل دین و تربیت کمتر احساس شده است. پس از خیزش انسان به سوی علم، غرور او در عصر روشنگری، کشف قدرت ذهنی و اندیشه ی منطقی خویش و دستاوردهای علمی ناشی از آن، به تدریج انسان جانب دین و آموزه های دینی را رها کرد و بحث ارتباط بین دین و علم و به تبع آن، ارتباط دین و تربیت، مخدوش و در حاشیه گذاشته شد. سیر تحول جوامع و تفکر انسانی بر این امر، صحه می گذارد.
 بدون پیش داوری، نیاز انسان به دین همچنان پابرجاست. دین در تغییر مداوم دوران های تمدن بشر، تکیه گاهی تزلزل ناپذیر برای انسان فراهم کرده است و موجب زنده نگاه داشتن ارزش های فرهنگی و انسانی و اخلاقی می شود. البته این نیاز در دیدگاه های گوناگون انسان دستخوش تعبیرها و تفسیرهای متفاوتی قرار گرفته است که به طور مشخص، در دیدگاه های مدرنیسم و پست مدرنیسم به آن پرداخته شده است.
 دیدگاه مدرنیته و به ویژه پست مدرنیته، همچنان که در قلمروهایی مانند هنر، فلسفه، سیاست و ادبیات، مسائل و مباحث تازه ای برانگیخته است، در عرصه ی تعلیم و تربیت نیز پرسش ها و نگرش هایی نو به میان آورده است. با توجه به اینکه اندیشه های تربیتی در هر عصر، غالباً متأثر از اندیشه ها و جریان های فکری و فلسفی آن عصر است، شناخت مبانی فلسفی پست مدرنیسم و ویژگی های آن از منظر تربیت دینی ضروری به نظر می رسد.
 پست مدرنیست ها نظام آموزش و پرورش کنونی را عامل انتقال فرهنگ مسلط، یعنی فرهنگ ممتاز یا فرهنگ نخبگی می دانند. روشن است که بسیاری از نگاه های پست مدرن به دنیا و واقعیات آن همچون تعلیم و تربیت، مربوط به دنیایی است که بستر و زمینه ی آن را پدید آورده و از آن برخاسته بود. از مهم ترین مزایای آشنایی با تعلیم و تربیت پست مدرن، ایجاد امکان نگرش انتقادی ژرف تر به پیامدهای تعلیم و تربیت مدرن و نیز به تغییراتی است که آموزش و پرورش امروز و مدارس ما بدان نیازمندند. در این زمینه اصطلاحاتی نظیر آموزش و پرورش آرای گوناگون، یا آموزش و پرورش مرزی را به کار می برند؛ به علاوه پست مدرنیست ها چون دسترسی به حقیقت مطلق و شناخت عینی را ناممکن می دانند، به برنامه ها و روش های آموزش کنونی نیز انتقاد دارند. آشنایی با تعلیم و تربیت از نگاه پست مدرنیست ها و نقدهایی که آنان بر تعلیم و تربیت کنونی وارد می سازند، به علت فراگیری این دیدگاه حائز اهمیت است. قبل از پرداختن به این موضوع، سیر تحول جوامع بشری مورد توجه است تا با نقد و نظر این دیدگاه ها، دلالت های آنان را در تربیت دینی بیان دارد.
 
تاریخ تحول فکری جوامع انسانی
 
 تاریخ تفکر انسانی و سیر تحول جوامع بشری را به سه دوره تقسیم کرده اند: دوره ی پیشامدرن، دوره ی مدرن و دوره ی پست مدرن.
 دوره ی پیشامدرن: در دوره پیشامدرن (از قرن ششم قبل از میلاد تا سده های میانی) بر دوگانگی ایدئالیسم و عقل گرایی تأکید می شد و ایمان و مذهب در آن نقش اساسی داشت. این دیدگاه ستایش کننده ی فرهنگ رفیع باستانی و شیفته ی نوعی وحدت نظر است.
 دوره ی مدرن: این دوره (از رنسانس تا پایان قرن نوزدهم) دورانی تاریخی است که پس از سده های میانه در پی رنسانس فرهنگی در اروپا آغاز شد. بعضی نیز آغاز دوران مدرن را انقلاب صنعتی می دانند و بعضی دیگر، پیدایش نظام تولید سرمایه داری و بازار آزاد را شروع این دوران تلقی می کنند. مدرنیته، تداعی گر نوگرایی و تجددگرایی است، و ریشه های تاریخی آن به جنبش رنسانس، عصر روشنگری یعنی دوران تجربه گرایی، اثبات گرایی منطقی، راسیونالیسم، روش شناسی علمی و شناسایی حقایق عینی برمی گردد. از پیامدهای دوره ی مدرن این است که دانش علمی و حرفه ای، سرچشمه ی فهم جهان تلقی می شود و چنین فرض شده است که دانش علمی، آینه ی منعکس کننده ی واقعیت عینی است. به رغم بسیاری از متفکران، در عصر پست مدرن، خلق واقعیت جانشین کشف واقعیت شده، و مشارکت انسان در ساختن دانش برجسته تر شده است؛ در نتیجه فرآیند تولید دانش، امری اجتماعی، استقرایی، تعبیری و کیفی به شمار می آید. به هر روی، چهار رکن اصلی که در واقع بسترهای تاریخی - اجتماعی پیدایش و تکامل مدرنیته به شمار می روند عبارت اند از:
 1. رنسانس (نوزایی) از قرن چهاردهم میلادی؛
 2. رفورماسیون (جنبش اصلاح دینی) در قرن شانزدهم میلادی؛
 3. روشنگری از اواخر قرن هفده تا اوایل قرن هجده میلادی؛
 4. انقلاب صنعتی از نیمه ی دوم قرن هیجده تا نیمه ی اول قرن نوزده میلادی. (1)
 دستاوردهای مدرنیته در حوزه های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی قابل مشاهده است. اوج این دستاوردها را که از گذشته های دور شروع شده اند، می توان از قرن هیجدهم به بعد دانست. از بارزترین ویژگی های مدرنیته که از رنسانس به بعد شروع شد و در عصر روشنگری به اوج خود رسید، نگرش به انسان به منزله ی موجودی اجتماعی یا یک «هستی اجتماعی» است.
 گرچه در مورد دوره بندی تاریخی مدرنیته، اختلاف نظر وجود دارد، در مورد مشخصه های اصلی مدرنیته این اختلافات کمتر است. به باور بسیاری اندیشمندان، مدرنیته به معنای پیروزی خود انسان بر باورهای سنتی (اسطوره ای، دینی، اخلاقی، فلسفی)، رشد اندیشه های علمی و خودباوری، و افزون شدن اعتبار دیدگاه فلسفه ی نقادانه است که با سازمان یابی تازه ی تولید و تجارت، شکل گیری قوانین مبادله ی کالا، و سلطه ی تدریجی جامعه ی مدنی بر دولت همراه است. به این اعتبار، مدرنیته مجموعه ای است فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فلسفی که از حدود سده ی پانزدهم، زمان پیدایش نجوم جدید، اختراع چاپ و کشف امریکا تا به امروز یا تا چند دهه ی پیش ادامه یافته است. انقلاب صنعتی که از جمله عوامل تکامل مدرنیته است، انگیزه ی سود را محور قرار داد که لرزش آن در سراسر جامعه احساس شد، و لایه های سنتی را درنوردید، و ما شاهد تولد اصالت فرد بودیم؛ (2) تا آنجا که مبلغ و میزان سود حاصله نیز سنجه ای برای میزان استحقاق موهبت الهی تلقی شد، و ثروت، نشان موفقیت دانسته شد.
 مدرنیته برخلاف پست مدرنیته، نهضتی منسجم و یکدست به شمار می آید. آموزه های اصلی این نهضت و حرکت فکری عبارت اند از: قطعی انگاری عقل انسان همچون یگانه و برترین سوژه ی دانش، آزادسازی فرد از هر محدودیتی که آزادی و برتری هویتش را تهدید کند، مخالفت با سنت و کلیسا به منزله ی دشمنان اصلی آزادی و فرآیند آزادسازی، ناسیونالیسم و تمرکزبخشی به قدرت اقتصادی به مثابه ی اصول قانومند همزیستی انسان ها، اعتماد نامحدود به علم، توسعه ی اقتصادی و فنی و صنعت گرایی. افزون بر این ها، رواج لیبرالیسم، فردگرایی، سکولاریسم، خودفرمانی و پیشرفت گرایی نیز جزء ویژگی هایی است که بسیاری از صاحب نظران، در وصف مدرنیسم به آن توجه دارند. (3) از ویژگی های مدرنیته می توان به موارد مشخص ذیل اشاره کرد:
 
ویژگی های مدرنیته
 
 
1. انسان مداری یا امانیسم
 
 از ویژگی های مدرنیته، سست شدن پایه های حاکمیت سنت، حجیت عقل و توجه به معیار عقل و تجربه ی انسانی به منزله ی ملاک معتبر برای شناسایی حقیقت است. بنابر این ویژگی، انسان در مرکز هستی قرار گرفت، به گونه ای که صحت و سقم پدیده ها را با قدرت عقلانی خود تعیین می کند. مدرنیته، جهت گیری در مقابل نگرش قرون وسطایی به انسان، جهان و خداست و امید و آرزو بستن به امکان بازسازی انسان و جهان بر بنیاد عقل و قوه ی شناسایی انسان، و همچنین جابجایی محور هستی از خدا به انسان. در برابر این جمله ی کتاب مقدس که: «خدا انسان را به صورت خود آفرید»، فویر باخ آن سخن معروف را گفت که: «انسان خدا را به صورت خود آفرید»؛ یعنی خدا چیزی جز صورت آرمانی انسان از انسان نیست. این نگاه، نهایت دید مدرن به انسان است.
 منظور از انسان گرایی، «ایمان به انسان» است. از این ایمان می توان به ایمان به «علم» و «قدرت» انسان تعبیر کرد. به عبارت دیگر، انسان گرایی عبارت است از باور داشتن به اینکه اگر از دست «علم انسان» کاری برنیاید، قطعاً از دست هیچ کس و هیچ چیز دیگر هم کاری برنخواهد آمد؛ و اگر از محدوده ی «قدرت انسان» کاری بیرون رفت، در محدوده ی هیچ کس و هیچ چیز دیگر نیز نخواهد بود. این باور در متون دوران مدرن، در قالب این ایده تجلی می کند که انسان حاکم بر سرنوشت خویش است و اسیر موجود دیگر نیست. به همین دلیل است که در متون مدرنیته، چیزی به نام شیطان وجود ندارد یا اگر وجود دارد، توان سیطره و تفوق بر آدمی ندارد.
 یکی از بحث هایی که در میان فلاسفه ی اخلاق دوران مدرن شایع است، شکاف میان «معرفت اخلاقی» و «عمل اخلاقی» است و اینکه چگونه می توان این شکاف را پر کرد. در متون دینی قدیم، این شکاف را فریب خوردگی انسان ها پر می کرد و باور این بود که انسان به این جهت به حکم معرفت های اخلاقی عمل نمی کند، که دستخوش فریب شیطان، دنیا، هوا و نفس است. اما چنین باوری دیگر در فلسفه ی اخلاق مدرن وجود ندارد. انسان مدرن نمی گوید به این جهت به حکم معرفت های اخلاقی عمل نمی شود که انسان فریب خورده است؛ چرا که انسان مدرن به علم و قدرت بشر ایمان و التزام می ورزد و هر اندازه مدرن تر شود، بیشتر التزام می ورزد. اما در جهان نگری دینی، انسان دائم باید دست استمداد به درگاه خدا دراز کند و همواره از فریب شیطان برحذر باشد و دغدغه ی موجودات دیگر هم داشته باشد و فرشتگان به او کمک رسانی کنند. (4) در اندیشه ی مدرن، رابطه ی انسان، جهان و خدا دگرگون شده است؛ زیرا بر اساس تفکر سنتی، خداوند حاکم مطلق و انسان، فرع دانسته می شود، اما در دید مدرن، منشأ هستی و خالق آن، از حاکمیت مطلق بر انسان و جهان به زیر آورده می شود و با اصالت دادن به انسان، چیرگی وی بر طبیعت، محور قرار می گیرد. سودمندی این نظریه آن چنان برای بشر محرز جلوه می کرد که حتی خداوند نیز از چنین دیدگاهی مستثنا نبود.
 
2. عقلانیت و عقل گرایی
 
 در این دوران، عقل انسان ملاک واقعیت قرار گرفت. بنابر این ویژگی، واقعیت چیزی تلقی نمی شود جز آنچه عقل آن را می شناسد و می یابد. در نتیجه با آغاز مدرنیسم، دوره ی حاکمیت هستی شناسی پایان می یابد و جای خود را به معرفت شناسی می دهد؛ از این رو قطعی انگاری عقل انسان، به مثابه ی یگانه و برترین سوژه ی دانش، محور قرار می گیرد.
 
پی‌نوشت‌ها:
 
 
1. حسینعلی نوذری، صورت بندی مدرنیته و پست مدرنیته، ص 6.
 2. ویلیام روث، نگرش سیستمی به ریشه ها و آینده ی تئوری مدیریت، ترجمه ی مهدی جمشیدیان، ص 72.
 3. محمدرضا آهنچیان، آموزش و پرورش در شرایط پست مدرن، ص 23.
 4. محمد مددپور، تجدد و دین زدایی در فرهنگ و هنر منورالفکری ایران، ص 39.
 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد