رود میرود
گل رز به زحمت سرش را بالا گرفت و به آسمان نگاه کرد.
نور گرم خورشید به چشمانش فرورفت. چشمانش را بست و به تختهسنگ بزرگی که
در کنارش بود تکیه داد.
کلاغ در حال پرواز بود، گل رز را دید. کلاغ
پایین آمد، روی سنگ نشست و گفت: ای گل زیبا، تو چرا اینقدر پژمردهای؟
بلندشو تا از بوی خوش و صورت زیبای تو همه شاد شوند.
رود میرود
گل رز به زحمت سرش را بالا گرفت و به آسمان نگاه کرد.
نور گرم خورشید به چشمانش فرورفت. چشمانش را بست و به تختهسنگ بزرگی که
در کنارش بود تکیه داد.
کلاغ در حال پرواز بود، گل رز را دید. کلاغ
پایین آمد، روی سنگ نشست و گفت: ای گل زیبا، تو چرا اینقدر پژمردهای؟
بلندشو تا از بوی خوش و صورت زیبای تو همه شاد شوند.
گل رز آرام گفت: روزهای زیادی است که باران نباریده است. چهطور میتوانم دیگران را شاد کنم، در حالیکه خودم اینقدر ضعیف شدهام؟
کلاغ
پرواز کرد سمت یک بوته. یک برگ بزرگ و پهن را به نوکش گرفت و بالای سر گل
گذاشت و گفت: نگران نباش! کمی در سایه این برگ استراحت کن و صبر داشته باش!
من قول میدهم هر طور شده برایت آب بیاورم.
گل رز لبخندی زد و بعد آرام
خوابید. کلاغ پرواز کرد، بالا و بالاتر رفت؛ از آن بالا یک چشمه بزرگ را
دید و بهطرف چشمه رفت. کلاغ به چشمه گفت: کمی آن طرفتر یک گل از بیآبی
پژمرده شده؛ با من پیش آن گل بیا.
چشمه گفت: نه، نمیشود، من باید به چندین باغ بروم؛ آنها هر روز منتظر من هستند.
کلاغ
ناراحت شد. خواست پرواز کند که یکدفعه صدایی را شنید: من آمادهام با تو
بیایم. آنگاه رود کوچکی از چشمه جدا شد و گفت: راه را نشانم بده. کلاغ
راه افتاد و رود کوچک به دنبالش حرکت کرد. کمی که رفتند، چند آهو به کنار
رود آمدند تا از آب رود بنوشند. کلاغ جلو آمد و گفت: نه، نمیشود، آب کم
است؛ اما رود آرام گفت: من اجازه میدهم. آهوها گفتند: بهراستی که رود
بخشنده است!
هرچه جلوتر میرفتند، هوا گرمتر میشد. خورشید مقداری از
آب رود را بخار کرد، ولی رود همچنان خود را به جلو میکشید. یک خرگوش با
بچههایش کنار رود آمدند و گفتند: ای رود، میشود از آب تو بنوشیم؟ کلاغ
گفت: این آب برای گل رز است. شما میتوانید بروید و آب پیدا کنید، ولی گل
به زمین چسبیده است؛ آب باید پیش او برود. رود باز گفت: اشکالی ندارد، آب
برای همه است؛ بهشرطی که اندازه نیازشان استفاده کنند. خرگوشها حسابی آب
خوردند. بعد تشکر کرده و به لانههایشان برگشتند.
رود رفت و رفت تا به
گل رز رسید. کلاغ با خوشحالی گفت: بیدار شو گل زیبا! من به قولم عمل کردم.
برایت آب آوردهام. گل رز گفت: وای، چه خوب! حتماً دارم خواب میبینم. رود
کنار رز توی زمین فرورفت و به ریشههایش رسید. گل شادابتر و زیباتر شد.
رود
کوچک وقتی دید در آن سرزمین آب نیست و دیگران به او نیاز دارند، تصمیم
گرفت برای همیشه آنجا بماند. کمکم در اطرافش سبزهزار بهوجود آمد و
درختهای زیبایی رشد کردند. پرندههای خوشآواز نیز اطرافش جمع شدند.
اطراف گل رز هم پر شد از گلهای رز کوچک.
زهرا عبدی