روان شناسی

روان شناسی یادگیری،شیوه های مطالعه، مهندسی معکوس تست های کنکور

روان شناسی

روان شناسی یادگیری،شیوه های مطالعه، مهندسی معکوس تست های کنکور

پست مدرنیسم و دلالت های آن در تربیت دینی(2)

پست مدرنیسم و دلالت های آن در تربیت دینی(2)
 در قسمت قبل به دو ویژگی مدرنیسته «انسان مداری یا امانیسم و عقلانیت و عقل گرایی) پرداختیم و در ادامه به موارد دیگر اشاره می نماییم.

3. سکولاریسم
 
 طبق این ویژگی، بر پایه ی دیدگاه امانیستی و عقل باوری، دین و گزاره های دینی از قلمرو زندگی اجتماعی خارج می شود و در محدوده ی زندگی فردی قرار می گیرد؛ از این رو دین در تعیین سرنوشت جامعه ی مدرن مداخله ندارد و تنها می تواند نقشی عاطفی، آن هم در حیطه ی فردی برای انسان دوران مدرن ایفا کند.
 
4. نگاه جهان شمول و غیرفرهنگی
 
 بنابر این ویژگی در تربیت مدرن، بر مبنای فرهنگ عقلانی (فرهنگی که حاصل خردورزی است) این فرهنگ چیزی جز یافته ها و برآیندهای به دست آمده از تفکر منطقی و تحقیقات علمی نیست و فرهنگ، از منظر علم تعبیر می شود؛ در نتیجه، تعلیم و تربیت فقط رسالت حفظ و انتقال این نوع میراث فرهنگی (فرهنگ عقلانی) را دارد و در برابر دستاوردهای گوناگون فرهنگی، سکوت و گاه آن را نفی می کند. طبیعی است که چنین فرهنگ واحدی جهان شمول دانسته شود؛ چرا که تنها ملاک و معیار آن، وابستگی به خرد انسان است.
 
5. اصالت علم و روش های علمی
 
 در عالم اندیشه، رشد جهان بینی عقلانی و عقل باوری فلسفی و ارائه ی الگوی جهان مکانیکی نیوتنی، امکان شناسایی علمی را برای انسان مطلق می کرد، و انقلاب تکنولوژیک نشان داد که انسان با اراده و قوه ی شناسایی خود میدان عظیمی برای تصرف در طبیعت دارد. از این منظر، جهان به منزله ی ماشینی بزرگ تعریف شد که برای انجام کار خداوند ساخته شده است. (1) طبیعت به مثابه ی ماده ی خامی است که با آن می توان جهانی مناسب با انسان و نیازهای او ساخت. تبلور چنین اندیشه ای، همین جهان تکنولوژیک است که ما در آن زندگی می کنیم؛ شهرهای مدرن با همه ی آنچه در اختیار انسان است، و همه ی ابزارها و امکانات و تکنولوژی دست ساخته ی بشر. پس میان انسان و طبیعت در یک قرن و یا حدود دو قرن گذشته، شکافی بسیار بزرگ ایجاد شده است. در گذشته، محیط های شهری نیز هنوز بسیار سطحی بوده اند و انسان و طبیعت در آن همزیست بودند؛ اما امروزه این محیط ها یکسره انسان ساخته اند. آرمان شهر مدرن در انسان اروپایی، انرژی عظیمی آزاد کرد؛ زیرا گمان می رفت با پیشرفت بی کران در غلبه بر طبیعت و تاریخ، سرانجام بشر بر هرگونه کمبود و رنج نیز چیره خواهد شد. (2)
 
6. اصالت دادن به علم تجربی و رویکرد ابزارگرا
 
 مدرنیسم با اصالت دادن به علم تجربی، آن را از شناخت های دیگر برتر می داند و در امور گوناگون زندگی بر آن تکیه می کند. پس از رنسانس هنگامی که اندیشه ی اروپایی در پی گریز از ساختارها و سخت گیری های حکمت مدرسی برآمد، شکل گیری دو الگوی برجسته در اندیشه ی فلسفی، یعنی عقل گرایی و تجربه گرایی آغاز شد. بدین ترتیب عقل گرایان و تجربه گرایان، با جدیت درصدد ارائه ی ویژگی های جایگزین برای ویژگی های ارسطویی فلسفه ی قرون وسط برآمدند و فهم ارسطو از استدلال و معرفت و علم را مورد انتقاد قرار دادند. تجربه گرایان با تأکید بر نقش تجربه ی حسی در شناخت معرفت، به سیطره ی کامل علم تجربی بر اندیشه ی غربی کمک کردند؛ به همین دلیل، پیشینه ی همه ی علوم، از فیزیک و زیست شناسی تا روان شناسی و اقتصاد را نمی توان بدون توجه به تأثیر اندیشه ی تجربه گرایی بر پیشرفت این علوم بررسی کرد.
 در نتیجه، مدرنیسم در معرفت شناسی، رویکردی غایت گرا و ابزارگرا در پیش گرفت و آن را با ملاک بیرونی، یعنی خرد ارزیابی کرد. به همین دلیل، فراهم ساختن قدرت و سود برای زندگی دنیوی انسان را ملاک معرفت قرار داد. بر همین اساس، بازگشت منبع، موضوع و هدف شناخت به جهان محسوس و دنیوی و به دیگر سخن، واقعیت این جهانی است. برای متفکران عصر روشنگری، این شبکه ی عظیم فضا، دیگر به معنای شکوه و عظمت پروردگار محسوب نمی شد، بلکه بیانگر وجوه و ابعاد عالمی بود که می توانست تحت سیطره و سلطه ی بشر قرار گیرد. (3)
 تجربی بودن و اصالت تجربه، به این معناست که در تفکر مدرن هر چیز را می توان در معرض آزمون قرار داد و در برابر آن موضع نقادانه گرفت. انسان مدرن هیچ چیز را فوق آزمون نمی داند و این بدان معناست که انسان مدرن هیچ چیز را بی چون و چرا نمی داند. بنابراین می توان گفت که او هیچ چیز را مقدس قلمداد نمی کند؛ چرا که یکی از ویژگی های امر قدسی این است که چون و چراناپذیر است؛ در حالی که در ادیان و مذاهب، امور بسیاری وجود دارند که آزمون نشدنی و تجربه ناپذیر هستند و باید بدون چون و چرا آن ها را پذیرفت.
 
7. فردگرایی
 
 ویژگی دیگر مدرنیته، فردگرا بودن این گونه جهان نگری است. معنا و نتیجه ی فردگرایی این است که در نهایت، به دست آمدن حقوق فرد مهم است. در واقع، سنجه ی انسان مدرن برای رد یا قبول نظام های حقوقی گوناگون (اعم از سیاسی، اقتصادی، قضایی، جزایی، خانواده، بین الملل و غیره) موفقیت یا عدم موفقیتی است که این نظام ها در تحصیل حقوق فرد دارند و در نتیجه، هویتی فوق هویت فردی نمی تواند محل داوری قرار گیرد. هویت هایی مثل قوم، قبیله، نظام، ملت و غیره، همگی باید به حقوق فرد ارجاع و تحویل شوند. به همین اعتبار است که جهان مدرن به ادیان و مذاهبی که به هویت های جمعی قایل هستند و برای حفظ هویت های جمعی تلاش می کنند، اقبال کمتری نشان می دهد؛ و از ادیانی که فرد را محل توجه خود قرار می دهند بیشتر استقبال می کند. راز این نکته را می توان در ویژگی فردگرایی جهان نگری مدرن دانست.
 
8. مادی گرایی
 
 مادی گرایی، جهان نگری مدرنیسم است. البته مراد از «مادی»، معنای دقیق فلسفی آن نیست، بلکه به معنای تغافل از ساحت های متعدد وجودی انسان است که مورد تأکید انسان سنتی بود. امروزه تنها «ساحت جسم» و بدن و «ساحت ذهن» محل تأکید است. در متون جدید چیزی به نام «نفس» و «روح» به چشم نمی آید؛ در حالی که در نوشتارهای دینی، آنچه تمام طبع ما مربوط به آن است «نفس» و از آن بالاتر «روح» است. جهان نگری مدرن در زمینه ی نیازها و خواست های آدمی، نیازهای روحانی را به نیازهای سایکولوژیک تحلیل و تحویل می کند. نیازهایی که مربوط به نفس هستند، به نیازهایی که مربوط به احساسات و عواطف هستند تحویل شده اند، که از این ویژگی با تعبیر «مادیت» یاد می شود. بنابراین مراد از مادیت، مادیت انسان شناختی است نه مادیت جهان شناختی. در واقع، مدرنیسم در مورد ساحت های وجود آدمی، جهان نگری مادی دارد. گرایش بسیار به برآوردن لذت های دنیوی، انسان را در جنبه های مادی متمرکز می سازد و از شناخت جنبه های دیگر وجودی اش باز می دارد. بدین ترتیب، این نگرش، شناخت ناقص، بسیار جزئی و دروغین از انسان به دست می دهد.
 پیامد پافشاری بر این شناخت دروغین، افزون بر پیدایش خودبینی، پدیدار شدن خودفراموشی است. در حقیقت، انسان غربی برای برآوردن هر چه بیشتر لذت های مادی، با تکیه بر علم تجربی، به شناخت جهان طبیعت و مهار آن روی می آورد و بدین گونه خود را فراموش می کند؛ از این رو، باید این فرهنگ را فرهنگ جهان آگاهی و خودفراموشی دانست. انسان در این فرهنگ هر چه بیشتر به جهان آگاه می شود، بیشتر خویشتن را از یاد می برد و راز اصلی سقوط انسانیت در غرب نیز همین نکته است. به طور کلی، اندیشه ی مدرنیسم در پی وحدت بود و تلاش کرد تا به جای اقتدار دین، از اقتدار علم دفاع کند. این رویکرد در جوانب گوناگون زندگی انسان، از جمله تربیت تأثیرگذار بوده است.
 
9. تعریف رستگاری انسان در سعادت دنیوی
 
 در اندیشه ی مدرنیسم، انسان هنگامی رستگار است که از رفاه هر چه بیشتر در این جهان برخوردار باشد. این رویکرد لذت گرا بر همه ی بخش های مدرنیسم حاکم است. این ویژگی مدرنیسم، در رویکرد لیبرالیستی آن ریشه دارد؛ زیرا لیبرالیسم در عرصه ی سعادت بشری کاملاً فردگرا و لذت جو و در پی فراهم آوردن رفاه فردی است. از نظر جان لاک که از پیشوایان لیبرالیسم به شمار می رود، سعادت به معنای تام کلمه عبارت است از حداکثر لذتی که به دست آوردن آن از ما ساخته باشد.
 
10. تأکید بر فردگرایی و اصالت انسان
 
 مدرنیسم، ذهن یا حیثیت درونی انسان را در استقلال و آزادگی کامل وی تعیین کننده می داند. کانت در پاسخ به این پرسش که: «روشنگری چیست؟» می گوید: «برداشتن قیومیت از انسان، تکیه ی مطلق بر داوری های خود انسان و به رسمیت شناختن وجود اوست ...». در بستر مدرنیسم، لیبرالیسم پدیدار شد و بر حقوق فردی انسان ها و رعایت بی چون و چرای آن ها پافشاری ورزید. همه ی گونه های لیبرالیسم در این ویژگی مشترک هستند که با فشارهایی مقابله می کنند که قدرتی بیرونی (با هر خاستگاه و غایتی) برای خنثا کردن تعینات فردی به کار می برد. تیلر، فیلسوف نامدار معاصر، هنگام بحث از پیامدهای برجسته ی مدرنیته، فردگرایی افراطی را یکی از ضعف های مدرنیته می شمارد، و آن را عاملی می داند که به احساس بی معنا بودن زندگی و کم رنگ شدن افق ها و حدود اخلاقی می انجامد. در دیدگاه او، تمرکز بر فرد که در دموکراسی بسیار برجسته است، کم شدن توجه فرد به دیگران و پدید آمدن خودبینی را در پی خواهد آورد. باید دانست فردگرایی، گونه های بی شمار دارد که در جای خود باید به آن پرداخت. به طور کلی مدرنیسم با چنین ویژگی هایی، پیامدهای فراوان داشت که به برخی از آن ها اشاره می شود:
 
پیامدهای منفی مدرنیسم
 
 مدرنیسم برای انسان دستاوردهای علمی و صنعتی بسیار داشت، که جای بحث و بررسی آن نیست و اکنون فقط به برخی از پیامدهای منفی آن اشاره می شود:
 
1. تزلزل فکری در عرصه ی اندیشه و فلسفه
 
 با پیدایش مدرنیسم، سیل اندیشه ها و ایسم های گوناگون به فلسفه و ایده های بشر هجوم آورد. بدین گونه، هر مکتب در دوره ای تأثیرگذار بود، ولی نمی توانست به منزله ی مکتبی ثابت و چیره بر اندیشه ی بشر حکومت کند. به طور کلی، جهان پیشرفته را می توان جهان تازگی، گوناگونی و تعارض اندیشه ها و مکتب های فلسفی دانست. در این میان، فلسفه ی غرب در یافتن ملاکی معتبر و معقول برای ارزیابی درستی یا نادرستی اندیشه ها ناکام مانده است.
 
2. ترویج اندیشه های مادی گرا
 
 اندیشه های فلسفی، منبع تغذیه ی فکر جامعه ها هستند. اگر جامعه، اندیشه ی فلسفی یکپارچه نداشته باشد، کمبود فکری بزرگی پدید خواهد آمد. البته توده ی مردم و آنان که از دانش تخصصی بی بهره اند، جذب اندیشه ای خواهند شد که با تمایل آن ها سازگارتر باشد و از محسوسات دم بزند. به همین دلیل در دوران مدرنیته، اندیشه های مادی گرا در شکل گوناگون پدید آمده و گاهی در جنبه های گوناگون، شهرت فراوان به دست آورده اند.
 
3. تزلزل باورها
 
 تزلزل اندیشه ها، مرز باورهای سنتی و دینی جامعه را درمی نوردد؛ پس شگفت نیست که در جهان مدرن، اندیشه ها و مکتب های شک گرای بی شمار پدید آیند و گاه به انکار پایه ای ترین اصول اخلاقی بشر حکم دهند. در این دوران، سست شدن باورهای دینی و گرایش شدید به بی دینی، الحاد و انکار امور مقدس و مسائل دینی، ابتدا گریبان دانشمندان غرب را گرفت و پس از آن، در میان مردم گسترش یافت. گفتنی است نبود پایه های ثابت فلسفی و عقلی در اندیشه ی انسان غربی، همواره به چشم می خورد و اندیشه ی فلسفی غرب همچون کشتی کوچکی در میان امواج خروشان، از سویی به سوی دیگر می رود.
 
4. بردگی فکری و خودباختگی
 
 پرنمودترین پیامد مدرنیسم، پیشرفت صنعتی و افزایش استانداردهای زندگی بود. به همین دلیل، کشورهای غیرصنعتی، بدون توجه به تفاوت عرصه های گوناگون مدرنیسم، به سرعت در برابر اندیشه های مدرنیته تسلیم شدند. این شیفتگی کورکورانه و بی اندیشه به گونه ای بود که حتی سران برخی از این کشورها، پیشرفت سطح زندگی مردم خود را در گرو دل سپاری کامل به اندیشه های غربی می دانستند. بدین گونه، غرب گرایی و غرب پرستی با شتاب کشورهای جهان سوم به ویژه کشورهای اسلامی را فراگرفت. برای نمونه، زمامداران برخی کشورهای اسلامی بدیهی ترین اصول اسلام، مانند حجاب را به علت تقلید کورکورانه از غرب، زیر پا گذاشتند. شاید گفته شود هدف آنان دستیابی به فناوری و زندگی پیشرفته ی غربی بوده است؛ ولی باید پذیرفت که آنان برای رسیدن به این هدف، هیچ گونه برنامه ای نداشتند و هیچ گاه در پی یافتن ریشه های اصلی پیشرفت غرب برنیامدند.
 
5. گسترش مصرف گرایی
 
 پیشرفت شتابناک صنعت و رقابت گسترده ی شرکت های تولیدی با یکدیگر، فراوانی و انباشت کالاها را در بازار به دنبال داشت. در این حالت، تبلیغات گسترده درباره ی کالاها، تصمیم گریزناپذیری بود که شرکت های تولیدی به آن رو آوردند. آنان همچنین تا آنجا که می توانستند، قیمت کالاهای خود را کاهش دادند. نتیجه ی طبیعی این کار، رشد فراوان مصرف گرایی، تجمل طلبی و لوکس گرایی بود.
 
6. شکاف گسترده ی طبقاتی
 
 گرایش به مصرف روزافزون، مردم را به سوی فقر ناخواسته کشاند و در میان سرمایه داران و شرکت ها، رقابتی سخت و بی رحمانه پدید آورد. در این میان، شرکت های کوچکی که توان رقابت با شرکت های بزرگ نداشتند از بین رفتند، و این روند به طور طبیعی به قدرتمندتر شدن شرکت های بزرگ انجامید. این وضعیت روز به روز، سطح زندگی و چشم داشت های مردم را افزایش می داد. در مقابل، محدودیت سرمایه ها سبب می شد گروه بیشتری از مردم در فقر و بدبختی فرو روند. از این رو، گرچه گاه رشد اقتصادی و ثروت ملی و سرانه ی کشورهای صنعتی، بسیار بالا بود، این ثروت به گونه ای ناعادلانه توزیع می شد و در اختیار شمار اندکی سرمایه دار بود. در حقیقت، هر روز بر شکاف طبقاتی میان فقیر و غنی افزوده شد و جهان مدرن هرگز نتوانست این مشکل را برطرف کند.
 
7. سستی بنیان خانواده
 
 دلبستگی فراوان به رفاه مادی در دوره ی مدرنیته، انسان ها را بیش از پیش، از عواطف و احساسات معنوی دور کرد. حرص بسیار برای به دست آوردن رفاه مادی که گاه شکل بسیار پست و غیرانسانی به خود گرفت، سبب شد انسان غربی هر چه بیشتر، از همنوعان و حتی خانواده ی خود فاصله بگیرد و به ماده و ظواهر لوکس زندگی صنعتی روی آورد. افزون بر آن، انسان مدرن غرب، به خانواده که محکم ترین نهاد طبیعی انسان اجتماعی است، پشت کرد و برآوردن خواست های جنسی خود را نیز در بیرون از آن جست و به مصداق آیه ی شریفه ی کَلاَّ إِنَّ الإِنسانَ لَیَطغی أن رَآهُ استَغنی (علق: 6-7)، به طغیانی بی سابقه دست زد.
 وجود و گسترش جرم و جنایت در دنیای امروز، نشان دهنده ی پوکی و پوچی فرهنگی است که تجددهای بی بندوبار را در خود پذیرفته و هضم کرده است.
 
8. کم رنگ شدن ارزش ها
 
 انسان فریفته ی مدرنیته، هنگامی که با جلوه های بسیار دلکش و خدعه گر مادیات و جاذبه ی ایسم های گوناگون مادی گرا روبرو شد، خود را به موج مادی گرایی و ظاهربینی سپرد و هرگونه ارزش فراطبیعی و الهی را انکار کرد. امروزه مدرن بودن نزد بسیاری از مردم، به معنای ترک ارزش های انسانی و اخلاق است. از نظر انسان مدرن غرب، مسائل اخلاقی به مسخره گرفته می شود و افراد در برابر آنچه زشت و زیبا خوانده می شود، بی اعتنا شده اند. (4) چنین ویژگی هایی در رویکرد مدرنیسم، ناظر بر دلالت هایی در تربیت بدنی است که قابل تعمق است.
 
پی‌نوشت‌ها:
 
 
1. ویلیام روث، نگرش سیستمی به ریشه ها و آینده ی تئوری مدیریت، ص 78.
 2. گنجی، اکبر، سنت، مدرنیته، پست مدرن، ص 6-8.
 3. نوذری، حسینعلی، صورت بندی مدرنیته و پست مدرنیته، ص 289.
 4. علی قائمی، اسلام و مدرنیسم، ص 102.
 

دلالت های مدرنیسم در تربیت دینی

دلالت های مدرنیسم در تربیت دینی
 
 جهان نگری مدرنیسم با این ویژگی ها، چاره ای ندارد جز اینکه دست در آغوش علوم تجربی داشته باشد. به عبارت دیگر، روی آوردن به علوم تجربی نتیجه ی چنین جهان نگری است. وقتی علوم تجربی رشد می کند، طبعاً فناوری نیز رشد می کند. به این اعتبار می توان گفت که جهان نگری مدرنیته، جامعه ی صنعتی و بیولوژیک را به دنبال خواهد داشت و این فناوری که در تمدن مدرن وجود دارد، با چند واسطه متأثر از ویژگی های مدرنیسم است. اگر جامعه ای به این ویژگی ها قایل باشد، باید علوم تجربی نیز داشته باشد و در نتیجه باید این علوم تجربی را به علم و صنعت تبدیل کند؛ چرا که اگر می خواهد تجسد این علوم تجربی را ببیند، چاره ای جز این ندارد. البته این نکته شایان ذکر است که در اینجا، این ویژگی های جهان نگری مدرنیته، به طور افراطی طرح شدند تا بستر آرمانی انسان مدرن را ترسیم کنند. به این اعتبار، هم فرد می تواند به طور ذومراتب مدرن شود و هم جامعه می تواند ذومراتب مدرن باشد؛ بنابراین وقتی مدرنیته ذومراتب شد، طبیعتاً جمع بین «مدرنیته» و «دین» هم ذومراتب می شود. به این اعتبار، می توان انسان مدرنی داشت که متدین نیز باشد. با این حال، همه ی مدرنیته با همه ی دین جمع شدنی نیست. به عبارت دیگر، ناممکن به نظر می رسد که فرد یا جامعه ای با حفظ همه ی ویژگی های مدرنیته، دین داری با همه ی مشخصات و شاخص های تفکر دینی (منظور، ادیان تاریخی نهادینه است) باشد.
 پس از این وصف از مدرنیسم، اکنون پرسش آن است که تربیت دینی چه جایگاهی دارد؟ بنا به ویژگی های مورد اشاره، به ویژه سکولار بودن و به تعبیری غیردینی بودن تعلیم و تربیت، پرورش دینی از برنامه های رسمی و اصلی آموزش و پرورش، خارج خواهد شد؛ چرا که استدلال می شود دین و آموزه های دینی به سنت تعلق دارد، که در تضاد با عقل باوری است. دین از حضور فعال و تأثیرگذار در صحنه ی اجتماعی حذف و در محدوده ی زندگی فردی تعریف می شود. این دیدگاه در کشورها و جوامع، آگاهانه و یا ناآگاهانه، در دستور کار قرار گرفته است.
 از سوی دیگر، به دلیل دستیابی به علوم و فناوری ها که زمینه ی تسلط انسان بر جهان را فراهم می کرد، نهضت اُمانیسم ظهور کرد و به تدریج تربیت دینی را در حاشیه قرار داد. این جهت گیری، در اندیشه ی پست مدرنیسم نیز با ماهیت و مضامینی دیگر تقویت شد.
 دوره ی پست مدرنیسم: اساساً پست مدرنیسم، مجموعه ی پیچیده و متنوعی از اندیشه ها، آرا و نظریه هایی است که در اواخر دهه ی شصت میلادی قرن بیستم ظهور کرد، و هنوز در حال تحول و پویایی است. (1) با وجود این، پست مدرنیسم جنبش فکری ای است که به خانواده ای نه چندان خوشبخت از جنبش های فکری اشاره دارد. البته نباید فراموش کرد که خاستگاه اصلی پست مدرنیسم، جهان غرب است و خود، معلول اوضاع فکری، فرهنگی، اجتماعی و اعتقادی مغرب زمین است.
 لفظ «پسامدرن» یا «پست مدرن»، اصطلاح نامعقولی است که کسانی که خود را بازیگران عصر جدید می بینند، آن را وضع کرده اند، نه مورخان. مثلاً مورخان، اصطلاح «عصر کلاسیک» (2) را برای تمدن باستانی یونان و روم و اصطلاح «دوران میانه» (3) را برای قرون وسطا به طور «واپس گرانه» (4) وضع کردند. در مقابل، کسانی که عصر پسامدرن را به کار می برند، خود را بازیگران عصر نو می بینند. (5)
 اصطلاح پست مدرنیسم یا پسامدرن در دو دهه ی 1930 و 1940 بیشتر در ارتباط با هنر، معماری و تاریخ مطرح بود، اما به تدریج در سایر زمینه ها گسترش یافت. بررسی تعریف های پدید آمده از پست مدرنیسم، نشان می دهد که بر پایه ی اغلب آن ها، پست مدرنیسم مفهومی زمانی (دوره ای) یا در مواجهه با آن است. پست مدرنیسم در عمل، گفتمان هنر، معماری، موسیقی، ادبیات و علوم است. (6)
 پسامدرنیسم شکل تکامل یافته ای از اندیشه های مدرن است که با تأثیرپذیری از ذهنیت انتقادی و آزادی طلب مدرنیته، عقاید، اصول و آرمان های فلسفی، علمی و زیبایی شناختی جهان مدرن را نقد، سنجش و ارزشیابی می کند. کرکا (1997) بر آن است که پست مدرنیسم نتیجه ی انتقاد و پرسش از رویه ی مدرنیسم است، که از مفهوم های عقلانیت، حقایق جهان شمول، پیشرفت، کلی نگری و ... آکنده است. از نگاهی دیگر، پست مدرنیسم جنبش فکری معاصر است، جدا از مدرنیته، بر پایه ی این دیدگاه، پست مدرنیسم مرحله ی تاریخی نوی است. (7)
 این واژه به صورت روزافزونی برای وصف گرایش های فرهنگی و عقلانی به کار می رود. پسامدرنیسم را می توان با مدرنیسم، نه در کنار یکدیگر، بلکه به صورت توأمان مورد توجه قرار داد. بهترین و مشهورترین تعریف پست مدرن بنا به نظر لیوتار، چشم اندازی ویژه بر نقد و شرح و بسط مدرنیسم است و می گوید: «آن بی تردید، بخشی از مدرنیسم است و پسامدرنیسم به این معنا، پایان مدرنیسم نیست، بلکه وضعیت آغازین آن است و این وضعیت پایدار است».
 جیمسون، پسامدرنیسم را «منطق فرهنگی» سرمایه گذاری می انگارد؛ ولی لیوتار، پست مدرنیسم را گریز از هرگونه اعتقاد به کلیت یا کلی گرایی می داند. به هر روی، لیوتار تعریف مشهوری از پسامدرن دارد که عبارت است از: «شک و تردید و عدم یقین به فراداستان ها و فراروایت ها». اگر به فراداستان ها یقین نداشته باشیم، نمی توانیم از میان دو فلسفه، به مثابه ی دو داستان، یکی را بر دیگری برتر فرض کنیم. برای مثال، دو گونه ی هنر را به مثابه ی دو داستان با یکدیگر مقایسه کنیم، و یکی را برتر اعلام کنیم. (8)
 بنابراین پست مدرنیسم از لحاظ شکلی، همان مدرنیسم است که به حیات خود همچنان ادامه می دهد. برای مدرنیسم دو ویژگی را می توان در دو زمینه ی سرعت رشد و بالندگی، و نیز پهنه و گستردگی تحولات علمی - صنعتی و فکری - فرهنگی در نظر گرفت. ویژگی دیگر مدرنیسم، به محتوای تحولات بازمی گردد. به نظر می رسد بتوان همین ویژگی را با تأکید بیشتر، در مورد اوضاعی که از آن به منزله ی وضعیت پست مدرنیسم یاد می شود، صادق دانست. (9) نظریه پردازان پست مدرنیسم چنان وانمود می کنند که این ایده: «هیچ استاندارد معین و مشخص در مورد باورها وجود ندارد»، از بسیاری از منابع به دست می آید. پست مدرنیسم ها بر جنبه های اصلی زیر تأکید می کنند:
 - واقعیت، نسبی بودن است.
 - شک اندیشی، باید به هر چیز شک کرد و هیچ چیز را نباید به تمامی و قالبی و دربست پذیرفت.
 - تکثرگرایی، پست مدرنیسم به چندگانگی فرهنگ، قومیت، نژاد، جنسیت و حتی خِرد تأکید دارد.
 - فاعل شناسایی، از سوژه به ابژه تغییر یافت.
 - نقش زبان اهمیت یافت.
 در مورد دو نکته ی اخیر، یکی از ویژگی های وضعیت پست مدرن خارج کردن فاعل شناسایی دکارتی، کانتی و هگلی از نقطه ی مرکزی و اساسی است؛ یعنی انکار اینکه انسان، یگانه فاعل شناسایی است که می تواند واقعیت را بشناسد و بازنمود آن را به صورتی روشن و قاطع درک کند و دریابد. در این معنا، نوعی تمرکززدایی صورت می گیرد و مسائل ناخودآگاه یا اجتماعی را مورد تأکید قرار می دهد و انسان را از نقطه ی مرکزی خارج می کند. (10)
 ویژگی دیگر پست مدرنیسم توجه به زبان است. زبان در پست مدرنیسم جایگزین عقل می شود. گویا اندیشه و حتی ذهنیت انسان را باید برحسب زبان توضیح داد. زبان همه چیز است؛ چون برحسب زبان ذهنیت می یابیم و فکر می کنیم. معنا وابسته به کلمات نیست، بلکه وابسته به این است که چگونه ارتباطی میان کلمات برقرار می شود و چگونه ارتباطی پدید می آید و می توان برای یک کلمه، برحسب چارچوب یا قالبی که کلمه در آن قرار می گیرد، معناهای گوناگون، و حتی متضاد در نظر گرفت. به این دلیل به نظر پست مدرنیست ها، مسئله ی روابط انسانی کاملاً با زبان آمیخته است. سخن با زبان کاملاً هم معنا نیست. در یک زبان می توانیم سخن های گوناگون بیافرینیم، به این صورت که واژگان را به صور گوناگون ترکیب و ارتباط های معینی بین آن ها برقرار کنیم. (11)
 
پی‌نوشت‌ها:
 
 
1. ر.ک: بابک شمشیری، تعلیم و تربیت از منظر عشق و عرفان.
 2. Classicall period.
 3. Medieval period.
 4. Retrospec tiveley.
 5. جرالد ال گوتک، مکاتب فلسفی و آراء تربیتی، ترجمه ی محمدجعفر پاک سرشت، ص 476.
 6. C.F. O’ Neill, J, The poverty of postmodernism, Routledye.
 7. C.F. L, Cahoone, From Modernism to postmodernism .Massachusetts.
 8. محرم آقازاده، عذرا دبیر اصفهانی، اندیشه ی نوین در آموزش و پرورش، ص 1-2.
 9. رابرت هولاب، یورگن هابرماس نقد در حوزه ی عمومی مجادلات فلسفی هابرماس با گادمرالومان، لیوتار، دریدا و دیگران، ترجمه ی حسین بشیریه، ص 54.
 10. محسن فرمهینی فراهانی، پست مدرنیسم و تعلیم و تربیت، ص 18.
 11. خسرو باقری، «تربیت دینی در برابر چالش قرن بیست و یکم»، مجموعه مقالات تربیت اسلامی، ج 3، ص 597.