روان شناسی

روان شناسی یادگیری،شیوه های مطالعه، مهندسی معکوس تست های کنکور

روان شناسی

روان شناسی یادگیری،شیوه های مطالعه، مهندسی معکوس تست های کنکور

تعلیم و تربیت و دنیای ناشناخته دینی کودکان(4)

تعلیم و تربیت و دنیای ناشناخته دینی کودکان(4)
 3. مفهوم معاد
 
 الف) مرگ: درک مفهوم مرگ در بزرگ سالان، همراه با سه ویژگی اساسی است: 1. فنا: هر موجود زنده ای یک بار می میرد؛ 2. عمومیت: تمام موجودات زنده قطعاً می میرند؛ 3. فقدان اعمال حیاتی: همه ی موجودات زنده در هنگام مرگ، اعمال و کارکردهای حیاتی مانند تفکر، حرکت و ... را از دست می دهند.
 پژوهش ها نشان داده است که تحول مفهوم مرگ در کودکان، از سه مرحله می گذرد:
 1. کودکان 4 تا 7 سال (خردسالان پیش دبستانی): مرگ در نظر خردسالان واقعه ای ناپایدار و برگشت پذیر است. آن ها در این مرحله، مرگ را به منزله ی رویدادی درک می کنند که موقت و ناپایدار است و مردن را مانند غیبت موقت فرد می دانند که دیر یا زود بازمی گردد. تصور کودک در برابر خودش این است که همواره زنده خواهد بود و این فکر که روزی او هم می میرد، برایش دشوار است. عقاید و افکار کودک درباره ی مرگ بسیار محدود است و به زحمت می تواند از شنیدن خبر مرگ کسی بفهمد که بر سر او چه آمده است؛ مگر آنکه خود، صحنه ی مرگ و دفن او را ببیند.
 2. کودکان 7 تا 11 سال: در این مرحله، درک کودک از مفهوم مرگ دچار تحول اساسی می شود؛ هر چند هنوز با درک واقعی از مرگ فاصله ی بسیار دارد. در این دوره ی تفکر، فقدان اعمال حیاتی به بعضی جنبه های دیگر مانند: نفس کشیدن، ضربان قلب و ... که درونی تر است، تسری پیدا می کند و هنوز معنای واقعی مرگ حاصل نشده است. او در این سن، مرگ را به صورت فقدان حیات برای کسانی می داند که دور از او هستند و یا رابطه ی عاطفی نزدیکی با او ندارند. از این روی، درک او از مرگ دوستان و نزدیکان خود دیرتر از مرگ غیر آنان اتفاق می افتد. او می پندارد که بعضی افراد نمی میرند؛ به ویژه کسانی که با او مناسبات عاطفی نزدیک و او را دوست دارند. در مرحله ی بعد نیز مرگ خود را دیرتر از مرگ دیگران درک می کند. از این پس، برای بسیاری از کودکان، مرگ غیرقابل برگشت تصور می گردد و در نتیجه از نظر عاطفی نیز مفهومی نوین می یابد و با مشاهده ی مرگ یکی از نزدیکان، ترس از مرگ ظاهر می شود. بنابراین باید توجه داشت که در طرح معارف دینی مربوط به مرگ، از تأکید زیاد بر آن پرهیز و به هنگام بیان این مفهوم، آن را یک پدیده ی معمولی در این دنیا توصیف کرد. همچنین بیشتر بر جلوه های مطلوب و خوشایند پس از آن در جهان آخرت تکیه داشت.
 در مجموع، می توان دریافت که اگرچه رشد نسبی در برداشت از مرگ حاصل شده است، هنوز سه ویژگی مرگ، به طور موفق درک نمی شود.
 3. کودکان 11 تا 16 سال: در حدود 11 سالگی، عامل عمومیت حاصل می گردد و کودک مرگ را برای همه چیز و همه کس تلقی می کند و ویژگی عدم اعمال حیاتی در مرگ نیز تمامی جنبه های حیات را فرا می گیرد؛ حتی آن هایی که از میدان حس و دیدش خارج است. بدین ترتیب، در این سنین مرگ به همراه سه ویژگی آن درک می گردد.
 ب) بهشت و دوزخ: کودک از چگونگی و چیستی بهشت و دوزخ آگاهی ندارد و صرفاً بر اساس شنیده ها این تصور در او پدید آمده است که مثلاً بهشت باغ زیبایی است و در آن انواع خوردنی ها و اسباب بازی ها یافت می شود. در آنجا می توان دوچرخه سواری کرد، تاب بازی کرد و حیاط آن برای هر نوع بازی وسیع است. تصورش از جهنم، مقداری آتش بر روی هم انباشته است. او هرگز گمان ندارد که ممکن است او هم روزی در این آتش جای داشته باشد، بلکه می تواند در هر صورت خود را از آن خلاصی دهد. او معتقد است می توان سوزش آتش دوزخ را تحمل کرد.
 با این حال، شوق دیدار بهشت و زندگی در آن، و گریز از آتش، گاهی او را به خود مشغول می سازد. برای رفتن به بهشت حاضر است فرمان های پدر و مادر را گوش کند و اگر بداند که نافرمانی آنان سبب ورود به آتش جهنم می شود، از آن می گریزد. اگر دریابد که عملش خطا و گناه بوده است و عقوبت آتش در پی دارد، برای آن نگران می شود و گاه اشک می ریزد. ترس از جهنم او را وامی دارد که جداً راست گو باشد و نافرمانی نکند و طمع بهشت هم سبب می گردد که به جد دنبال اطاعت فرمان های خداوند و سخنان والدین و معلم خود باشد.
 آنچه بیان شد، مجوز این نیست که تبشیر و انذار به صورت یکسان در تعلیم و تربیت کودکان به کار گرفته شوند، بلکه باید تأکید بر بهشت و نعمت های زیبای آن داشت و بهتر است خطاب به طور مستقیم متوجه خود کودکان باشد؛ حال آنکه در بیان رنج و عذاب دوزخ، باید خطا را متوجه بدکاران، و نه کودکان کرد. همچنین نباید کودکان را از بهشت خیالی و نعمت هایی که دوست دارند در بهشت وجود داشته باشد، خارج سازیم تا اینکه به تدریج در مراحل بالاتر تصوراتشان تصحیح گردد.
 
4. مفهوم عدل الهی
 
 یکی از پرسش های معلمان دینی همواره این بوده است که آیا بحث از عدل الهی را می توان در دوره ی دبستان مطرح کرد یا خیر؟ اگر پاسخ مثبت است، طرح مفاهیم پیچیده ی آن چه صورتی خواهد داشت؟
 پاسخ سؤال، در گروه چگونگی برداشت کودکان از مفهوم عدل الهی است و اینکه تا چه میزان قابلیت درک مباحث مربوط به آن را دارند. نتایج پژوهش های انجام شده درباره ی نگرش کودکان به نحوه ی برخورد خداوند با انسان و اعمال او، نشان می دهد که کودکان تا حدود ده سالگی معتقدند که خداوند می تواند نسبت به بندگان خود عدالت را اجرا نکند؛ زیرا او هر چیزی را که بخواهد انجام می دهد. از این روی، وقتی داستان های پیامبران گذشته و عذاب های الهی نقل می شود، آنچه برای آنان به ظاهر بی عدالتی به نظر می رسد، تعجب آور و دور از انتظار نیست؛ به ویژه آنکه این موارد به بدکاران مربوط می شود. در نظر آنان، رفتار خداوند غیرقابل پیش بینی و مجازاتش هم به دلخواه خود اوست.
 از ده سالگی به بعد نیز کودکان این احتمال بی عدالتی را برای خداوند جایز می دانند. به این معنا که خداوند در پی بی عدالتی نیست، اما بدکاری خود انسان هاست که چنین برخورد ناعادلانه ای را اقتضا می کند. مانند این بیان کودک که: «اگر فردی واقعاً بدکار باشد و به دستورات خداوند توجه نکند، خداوند می تواند به او بی عدالتی کند و حتی به علت آن، او کشته شود». این توجیهات نشان می دهد که کودکان دبستانی، از معنای عدالت و مصادیق آن برداشت صحیحی ندارند.
 از حدود سیزده سالگی به بعد، این معنا برای نوجوانان روشن می شود و درمی یابند که خداوند نباید برای عده ای خاص تبعیض قایل شود و اگر هم مجازاتی لازم باشد، باید مطابق با درجه ی گناه تعیین گردد. بنابراین آن ها عذاب های الهی را مداخله ی الهی محسوب نمی کنند، بلکه آن را نتیجه ی مستقیم اعمال خود انسان ها می دانند. در نظر آنان، خداوند همواره عادل است؛ زیرا خصوصیات و تعالی وجودی او، این گونه اقتضا می کند. اما در برخی موارد که به ظاهر قضاوت او عادلانه به نظر نمی رسد، به این سبب است که ما قادر نیستیم هدف های خداوند را از چنین برخوردهایی دریابیم.
 با توجه به این یافته ها، می توان دریافت که کودکان دبستانی از درک مفهوم عدالت و ملاک های برخورد با انسان ناتوان هستند و این ناتوانی به محدودیت های تفکر و همچنین خامی اجتماعی و عاطفی آن ها مربوط می شود. بنابراین تا زمانی که زمینه های ذهنی لازم برای آنان پدید نیامده است، ورود به مباحث بحث برانگیز و مشکل عدل ضرورتی ندارد و تنها می توان به بیان ساده ای از آن اکتفا کرد که در بحث تعلیم و تربیت عدل خواهد بود.
 در پایان این بخش، باید به تأثیر برخی عوامل دیگر در فهم دینی کودکان و نوجوانان اشاره داشت؛ مانند: خانواده و میزان تقیدات دینی ایشان، آموزش های مذهبی، تجربه های شخصی دینی مخاطبان و تأثیرات محیطی، به ویژه توسط رسانه های جمعی.
 
دو دوره ی کلی در تعلیم و تربیت دینی کودکان
 
 با توجه به آنچه در مباحث مربوط به رشد تفکر دینی مطرح شد، می توان تعلیم و تربیت دینی کودکان را به دو دوره ی کلی تقسیم کرد:
 1. خردسالان 5 تا 9 سال: اگر پایان شش سالگی را سن ورود به دبستان بدانیم، این دوره سال های اول، دوم و سوم دبستان را دربردارد. به طور کلی، می توان این دوره را دوره ی مذهب خیال پردازی شده نامید. درک عقلی خردسالان بسیار محدود است و «احساس» و «خیال»، روش های آن ها در تحقیق و بررسی پدیده های عالم است. از این روی، تعلیم و تربیت دینی نیز باید به این ویژگی مهم توجه کند و به داستان، نقاشی، موسیقی، شعر، سرود، نمایشنامه و سایر کارهای هنری که مبتنی بر احساس و خیال می باشند، اهمیت زیادی بدهد و آن ها را از عوامل زیربنایی تدریس به شمار آورد. باید به کودکان کمک کرد تا از طریق همین احساس و خیال، به درک مفاهیم دینی نزدیک شوند نه از طریق عقلی. تعلیم و تربیت دینی خردسالان، باید توأم با بازی، شوخی، سرگرمی و داستان گویی باشد (با حفظ قداست درس دینی) تا ارتباط مربی و معلم از جاذبه و تأثیر لازم برخوردار گردد. به ویژه آنکه هدف عمده ی تعلیم و تربیت دینی در این سنین، جذب کودک به دین است و سپس تعلیم و تربیت.
 معلم باید به تجربه های کودکان، هر چند ساده و اندک باشند توجه کند و تا حد امکان زمینه های تجربه ی عملی آن ها را فراهم سازد و برای نزدیک کردن درک و احساس آن ها به معانی واقعی، از این تجربه ها بهره گیرد. وقتی آن ها احساس هایی همچون ترس، تعجب، پشیمانی، شادی و ... را در عمل تجربه نکرده باشند یا معلم تجربه های آن ها را در این زمینه ها یادآوری نکند، در برخورد با داستان ها و معارف دینی که مملو از چنین احساس هایی است، درک صحیحی نخواهند داشت. بنابراین معلم باید از خلال موضوعاتی که کودکان به آن ها علاقه مندند، دین را به زندگی مربوط سازد. برای مثال، اگر موضوع پیامبری و اهمیت آن مطرح است، باید از تجربه ی کودکان در مدرسه و احساس نیازی که به معلم دارند استفاده و بحث را مطرح کرد. یا در تبیین احساس مؤمنین از اعیاد دینی، باید کودکان را به احساس شادی که از روز تولد خود دارند بازگشت داد و احساس مشابه را در آنان بیدار ساخت. یا اینکه زمینه های تجربه را برای بیدار کردن این گونه احساس ها فراهم آورد. همچنین برای تبیین اهمیت و لذت بخش بودن انفاق، برنامه هایی را پیش بینی کرد که خود به این کار مبادرت ورزند و اهمیت و لذت آن را در عمل احساس کنند.
 آنان در این سنین، بسیاری از واژه های مذهبی را به کار می برند، اما معانی آن ها را نمی دانند و این نگرانی وجود دارد که به مجموعه لغات مذهبی ای دست یابند که معانی صحیح آن ها را نمی دانند. بنابراین باید زبان بیان مفاهیم دینی را عینی و قابل فهم کرد و مراقب بود که برای خردسالان، کلمات در خور فهم آنان به کار برده شود و معلم مطمئن شود که معانی آن ها را دریافته اند.
 2. کودکان 9 تا 13 سال: پیشنهاد یک تعلیم و تربیت دینی برای دو سال نخست و دو سال پایانی این سنین کلی است. اما می توان گفت نیاز دانش آموزان نسبتاً شبیه یکدیگر است. یکی از ویژگی های دانش آموزان در این سنین، علاقه به لذت بردن و سرگرم شدن و فراگیری معلومات جالب می باشد. با گسترده شدن تجربه های کودک در این سنین و آشنایی او با علوم مختلف، وی روز به روز با غظمت خلقت بیشتر آشنا می شود و این مسئله می تواند زمینه ای برای طرح معارف مربوط به خداشناسی باشد.
 نباید فراموش کرد که تفکر کودکان در این دوره، در مرحله ی عملیات عینی قرار دارد و درک آن ها از مفاهیم مذهبی به واسطه ی طبیعت عینی تفکرشان محدود خواهد بود. از این روی، نمی توان مفاهیم انتزاعی و استدلال های عقلی را برای آن ها مطرح ساخت، بلکه معارف دینی همچنان باید به صورتی ساده و با تکیه بر تجربیات و احساس های شخصی آن ها تعلیم داده شود. البته این نکته را نباید از نظر دور داشت که گروه سنی مورد بحث، یک گروه کاملاً همگن نیست؛ زیرا در درک برخی مفاهیم دینی در حدود ده یا یازده سالگی پیشرفتی حاصل می شود و تغییر تدریجی که در این مرحله رخ می دهد، حرکت از تفکر عینی به سوی تفکر انتزاعی است. بنابراین می توان با حفظ اصول تعلیم و تربیت دینی کودکان، معلومات را در سطوح بالاتری برای آن ها ارائه کرد. بحث گسترده درباره ی این موضوع در فصل شیوه های تعلیم و تربیت مفاهیم دینی خواهد آمد. در این مرحله نیز استفاده از داستان، شعر، سرود، نمایشنامه و فعالیت های عملی و کارهای هنری مختلف و سرگرمی های گوناگون، یکی از ضرورت های تعلیم و تربیت به شمار می آید و باید ویژگی متنوع و پرنشاط بودن تعلیم و تربیت را همچنان محفوظ نگاه داشت؛ با این تفاوت نسبت به دوره ی پیش که بخشی از تعلیم و تربیت را باید به ارتقای معلومات و اطلاعات این کودکان اختصاص داد. برای نمونه، اگر در دوره ی پیشین برای تدریس نبوت و امامت بر نقل داستان هایی از زندگی آنان تکیه می شد تا ضمن آشنایی ابتدایی با آنان، محبت و علاقه ی خردسالان به پیامبران و امامان (ع) تقویت گردد، در این دوره افزون بر آن، برخی مطالب پیرامون وظایف و ویژگی های آنان نیز مطرح گردد. البته این امر با استفاده از روش هایی ساده و قابل فهم برای کودکان میسر خواهد شد. (17)
 
پی‌نوشت‌ها:
 
 
*استاد دانشگاه امام صادق(ع
 17. ناصر باهنر، آموزش مفاهیم دینی همگام با روان شناسی رشد، ص 164-174.
 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد